پس چه باید کرد ای اقوام شرق

توافق مبارکی که در سال های اخیر در میان مصلحان کشور در خصوص اهمیت اصلاح رفتارهای اجتماعی برای حصول اصلاحات دیگر حاصل شده است ، نتیجه چالش هایی است که در دهه های بعد از انقلاب سال 1357  به درک اهمیت ساختاری خلقیات مردم در شکل یابی شرایط سیاسی - اقتصادی کشور انجامید . 

جای بسی امید است که متفکران مصلح با توجه به ظرفیت های پایین قانون پذیری و ظرفیت بالای قانون گریزی ، در فکر کشف راه های ایجاد تعهد به سمت تعهدات اخلاقی گرایش یافته و نبود آن را بعنوان معضلی اساسی شناسایی و اعلام کرده اند . 

اکنون زمان آن فرا رسیده است که در پی راه های مناسب برای اصلاح رفتارهای اجتماعی و ترمیم خلقیات عقب ماندگی در ایران برآییم و بدیهی است که ما مدعیان اصلاح ، خود باید پیشگامان اخلاق فردی و اجتماعی و رعایت حقوق دیگران و البته خود باشیم وگرنه این حرکت نیز در اندک مدتی به انواع فسادها آلوده و از مسیر حق خود منحرف خواهد شد . 

برای ملتی که همه تاریخش را صرف تجربه کردن نموده و عادت به استفاده از حاصل تجارب گذشته ندارد و هر 35 الی 40 سال یکبار بنایی را که با صد خون دل برافراشته با هزار خون دیگر برمی اندازد ، و  با خشتی کج دوباره بنای مستعجل دیگری را بنا می کند ، طبیعی است که راهی را که دیگران در همان مدت بسرعت طی می کنند ، در مدتی چند صد برابر پشت سر گذارد . و این گناه ماست اگر نگوییم و ننویسیم و نیاموزیم .




اخلاق جمعی و فرهنگ

قانون لازمه اداره امور اجتماع است . ولی در غیاب قانون ، رفتارهای جمعی تعیین کننده سرمشق های اجتماع شده براساس مبانی عرفی بطور خودکار امور  را نظم می دهند . این نظم حاصل از بی قانونی با چرخش دوران بصورت تدریجی انباشت شده و چیزی را بوجود می آورد که به آن فرهنگ می گوییم . 

این است که وقتی می گوییم در فرهنگ شرق ، چاپلوسی و بنده پروری رایج است ، حاصل یک سال و ده سال نیست بلکه نتیجه قرن ها تکرار این شیوه و سایر رفتارهای دیگر شرقیان است . 

خود این رفتارها حاصل شیوه اداره جوامعی است که به دلیل عدم شکل گیری روابط اقتصادی آزاد و سلطه دائمی دولت بر منابع اقتصادی ، ابتدا بدلیل ترس و ناتوانی و از طریق زور و بعدها بصورت عادت ، صفت استقلال را از مردم عادی گرفته و آن را مخصوص طبقه حاکمه کرده است . 

عادت ، تعریف عامیانه فرهنگ است . مردمی که عادت به دروغ گویی ، بدگویی ، دورویی و چاپلوسی کنند ، فرهنگی مبتنی بر همین رفتارها را شکل می دهند . و بعد همین فرهنگ تمامی ورودی های دیگر جامعه از قبیل مذهب ، سیاست ، هنر و علم را نیز بر اساس پایه های اولیه خودش شکل می دهد . 

در چنین فرهنگی است که رفتارهای ناهنجار در امور بسرعت توجیه شده و موجه می شوند و با تفاسیر عرفی ، تعابیر معکوس از آنها مقررات را شکل می دهند و در واقع قوانین را دور می زنند بی آنکه وجدان اجتماع لحظه ای گرفتار تردید شده و یا در فکر تغییر باشد . 

وضعیت بدتر زمانی پیش می آید که اگر فرد یا گروهی با جستجو در منابع حقیقت و یا تفکر در روابط حاکم مشکلات را تشخیص داده و در فکر تغییر باشند ، بشدت سرکوب ، و بعنوان فرد یا گروه مخل و مزاحم دفع شده مورد دشمنی قرار می گیرند . 

و این داستانی است که در همه جای دنیا رخ داده و در بخش هایی از آن با تدبیر مردمسالاری بصورت نسبی حل شده و یا کاهش یافته و لیکن در جوامع شرقی به دلیل نبود نقش مردم در تدبیر امور جمعی و دادن صرف نقش ابزاری به مردم برای تایید نظرات مدیران حاکم ، هنوز شروع نشده است . 

قیام های موردی در کشورهای استبداد زده آسیایی چه در خاورمیانه و چه در شرق دور هم ، از آنجا که فقط به تغییر هیئت حاکمه محدود شده ، و شامل تغییرات ساختاری در جهت دادن نقش موثر به مردم در مدیریت جامعه نبوده ،  در نهایت به ادامه روند سابق در شکلی جدید انجامیده است . 

هیچ حرکت جدیدی در این کشورها موجب تغییر اساسی نخواهد شد ، مگر آنکه زیرساخت های اخلاقی دگرگون ، و فساد از رفتارهای اجتماعی حذف ،  و حداقل در تعیین شرایط دولت ها و مردم قوانین مشخص نه تنها مصوب بلکه بطور جدی مورد ارجاع و عمل باشند . 

نبرد روشنفکران ایرانی برای استقرار قانون و حاکمیت آن بر اداره امور اجتماع بیش از یک قرن فبل شروع و تا کنون به نتیجه ای نرسیده است . چرا که فرهنگ عامه مردم ،  رسم دور زدن قانون را حسن و تابعیت از آن را قبح تعریف کرده و عادات رفتاری عامه را در جهت تایید و تحسین و پاداش گیری مجرمان حقیقی ، و حذف و دفع  مصلحان نهاد سازی کرده است .


دید بلند مدت

آنانکه بر سرنوشت ملت ها تاثیر داشته اند ، همه دارای دیدگاهی فراتر از زمان و مکان بودند که حاصل درک ماهیت حقیقت است . حقیقت امری واحد است و گرچه اشکال متنوعی در عرصه های زمانی و مکانی بخود می گیرد ، از ماهیت ثابت و کیفیت واحد خود فرو نمی کاهد . بنابراین چه انسان هایی بدون دسترسی به اینترنت و سواد مدرسه از قبیل  سنگتراش عصر حجر و یا شبان و گله بان عصر کشاورزی ، آن را به همان کیفیت درمی یافتند ( و بسا بهتر ) که ما در دنیای پیشرفته کنونی . 

دلیل آنکه دید بلند مدت و وسعت نظر در گذشته های دور ، از قوت بیشتری برخوردار بوده ، احتمالا نزدیکی بیشتر بشر به اصل و ریشه خود و پیوند با آن ، یعنی طبیعت بوده که هرچه این پیوند کمتر شده ، درک حقایق جهان هستی ضعیف تر و به توهم انسان مدرن ، در گرو دسترسی به ابزارهای مدرن تر است . 

مولوی که از هشتصد سال پیش تا قرن های بعد را بخوبی می دید ، آموزه های حقیقت یابی خود را در داستان های عامه فهم مثنوی گردآورده که البته ما در فهم رازهای آن داستان ها هنوز اندر خم یک کوچه هم نیستیم . اما همین داستان باغبان و سه دزد رمزهایی دارد : 

دزد در زمان غفلت باغبان وارد باغ شده و باغبان باورود به باغ ، او را می بیند . 

باغبان تاوان غفلت خود را با خردورزی و یافتن راهی عاقلانه و نه  ، های و هوی می پردازد . 

دزدان به دروغ تمسک جسته اند و باغبان با راستی آن ها را محکوم می کند .  

باغبان از حرص و آز دزدان برای محکوم کردن آنها سود می برد . 

دوراندیشی و خردورزی در میان ایرانیان چنان نادر بوده که هر صدسالی اگر فردی در حد معمول هم عقل را بر احساس ترجیح نهاده ، به مقام والایی دست یافته و در او چون پیامبر عصر خویش نگریسته اند . راستی چرا عقلانیت در میان شرقیان تا این حد غریب است ؟ 

شاید هجوم و غارت پی در پی تاتار و مغول و آتش زدن کتابخانه ها و تاراج غنایم فرهنگی  ، فرصت بنای کاخ اندیشه را نداده و همین موجب قدردانی بیش از حد از بنیانگذارانی شده که در حال فرار از شهری به شهری و سرگردان در راه های دشوار ، جان برکف ، معدود آجرهایی بربنای حکمت نهاده اند و سعی در برافراشتن پرچم دانایی و آگاهی کرده اند . 

راستی که در شهر کورها ، حتی داشتن یک چشم می تواند هرکسی را به پادشاهی برساند چه رسد به سعدی و مولوی و عطار که همه تن چشم بودند در میان نسل ها ی نابینا .

نابینایی فقط ندیدن پیش پای خود در خانه نیست . ندیدن آینده فرزندان و نسل های بعد ، سرنوشت وطن ، سرنوشت انسان ها و زمینی که گهواره ماست و محدود بودن دید به لحظه ها چیستند اگر نابینایی نباشند ؟ 

نابیناست که بوسه بردست هرکسی می زند که به قیمت خالی کردن جیبش او را از معبری آسان عبور می دهد ، در پیش پای هر ناشناسی که با صدای بلند تری و با تحکم بیشتری بر سرش فریاد زند ، سجده می کند  ، و با هر نامردی که فردا او را به نامرد دیگری خواهد فروخت به بهای نان یک شب دست دوستی می دهد و برای بدست آوردن نفع یک شب ، نان یک عمر همسایه خویش را آجر می کند . 

و همه این ها و تبعاتش را که بگذاریم پیش هم میشود اخلاق جمعی ، که تا دیدها کوتاه است ، از این بهتر نخواهد شد . و البته که علت غربت دانایان و انزوای اندیشمندان  در چنین جوامعی هم به این اخلاق گره خورده است . 



روش های مقابله

حضرت مولانا در مواجهه با سه آسیب اجتماعی که در شکل سه دزد و با عنوان سه فرد صالح وارد باغ ( جان یا جامعه ) شده اند ، روشی خردمندانه را پیش می گیرد که با گذشت نزدیک به نهصد سال هنوز کارآیی دارد : 

 اول ) تشخیص اینکه هرفردی بدون اجازه واردباغ شده قطعا متخلف است و عنوان او موجب تبرئه اش نمی شود . 

دوم ) تشخیص اینکه تعداد متخلفان بیش از تعداد محافظان باغ است و باید روشی هوشمندانه برگزید و از برخورد یکباره با هر سه اجتناب کرد . 

سوم ) یافتن راهی برای جدا کردن سه دزد و گسستن پیوندآنان برای آسان کردن مقابله با هریک به زبان خودش  و گفتن حقایق و بازپرسی از هر یک بطور جداگانه می تواند مفید باشد  .

باغبان نخست با روی خوش به استقبال سه نفر می رود . این تاوان غفلت اوست از باغ ، که موجب ورود آنها شده و حال باید اندکی صبر کند و با خردورزی راهی بیابد .

 و در نهایت از ضعیف ترین فرد شروع کرده و  از مدعی درویشی می خواهد که ( با توجه بر حرص و آز دزدان ) برای آوردن خوراکی که درسوی دیگرباغ فراهم شده به آن سو برود . با جدا شدن مدعی درویشی ، از سخافت اخلاقی دو تن دیگر در بدگویی دیگران و منزه دانستن خود ،  بهره گرفته و با سوال از اینکه صوفی نباید متخلف باشد و معلوم است که این دوست شما راست نمی گوید ، آنها را راضی به تنبیه و اخراج صوفی می کند . 

وچون دو دیگر رضایت دادند ، براحتی صوفی را تنبیه و از باغ بیرون می کند . صوفی در حال بیرون رفتن از باغ با سرودست مجروح ، به دو یار جفاکار خود ندا می دهد که پایانی بهتر از وی در انتظار آنها نیست . 

دو دزد دیگر هم به همین روش از هم جدا و در پی عدم توان اثبات ادعای شرافت و فقاهت ، از باغ بیرون می شوند . مولانا درس های خود را در پایان چنین جمعبندی می کند : 

گفت حقستت بزن دستت رسید          این سزای آنک از یاران برید

و در ادامه با آوردن داستان عیادت پیامبر اسلام (ص ) از بیماری از یاران ، اهمیت پیوندهای اجتماعی را در مقابله با آسیب های اجتماعی گوشزد می کند . 

در واقع برای حل معضلات ،  تجزیه آنها و برای حل کنندگان روش مشارکت را پیشنهاد می کند . 


دزد سوم : بی اعتمادی

دزد سوم که با عنوان صوفی وارد باغ شده بود ، از سوی مولوی با صفت لایوفئی  یعنی غیر قابل اعتماد و بنوعی دورو معرفی می شود . گرچه بسیاری انتساب دورو بودن را به صوفی حاصل آلوده بودن خرقه درویشان به ریا دانسته اند ، لیکن دامنه بی اعتمادی در میان مردم فقط به درویشان خرقه آلوده محدود نمی شود . 

دورویی هم حاصل عدم اطمینان به وضع موجود و بی ثباتی اوضاع اجتماعی در ابعاد گوناگون است . شرایط نامطمئن ، آدم های بظاهر زرنگ را وامی دارد تا با چند چهرگی ، خود را برای شرایط متضاد و متفاوت آماده و در هر شرایطی به رنگ همان شرایط درآورند و البته ادعای درویشی پوشش مناسبی است تا ساده دلان را فریب داده در هر موقعیتی سود خود را ببرند . 

تعداد افرادی که ادعای شان با اعمال آن ها یکی نیست می تواند شاخص اعتماد را در هر جمعی چه کوچک مثل خانواده و چه بزرگ مثل ملت نشان دهد . 

افراد دورو وقتی اکثریت می یابند که دورویی نه تنها موجب بی آبرویی و شکست نباشد ، بلکه عامل پیشرفت و ترقی و ضامن موفقیت هم باشد . زیرا موفقیت پاداش هر عملی باشد ، موجب تقویت آن خواهد بود . 

درست مثل دو دزد قبلی ، باغبان از این دزد هم سوالاتی می کند و از او می خواهد که بگوید چرا باید باور کنیم که تو صوفی هستی و چگونه صوفی با دزدان همدست شده و به باغ دیگران بی اجازه وارد شده است ؟ 

و آن نفر سوم هم چون عملش ناقض ادعایش بود از باغ بیرون می رود . 



حق در برابر وظیفه

آنچه قانون را جذاب می کند ، حتی قانون بد را ، این است که در آن به هر صورت ، حقوق و وظایف متقابل افراد اجتماع تعریف و حدود اختیارات مشخص می شود . امری که خود بخود مسیر بهبود قانون را نیز در پی دارد و با گذر زمان ، نیاز به اصلاح قانون را خواهد آفرید . 

اما ابهام در این قضیه و یا لوث کردن آن ، از راه های بسیار رخ می دهد . از جمله اصالت نسب . ایجاد حق برای گروهی ، صرفا به این دلیل که مدعی اند فرزندان فلان شاه یا بستگان فلان وزیر و.....هستند ، بنای آن را می گذارد که آن ها بدون آنکه وظیفه ای داشته باشند و خدمتی ارائه دهند ، از حقی برخوردار گردند . 

این تنها مورد نیست ، بلکه پذیرش این عادت در جامعه تا اعماق نفوس مردم راه یافته و مبنای تضییع حقوق بسیار می شود : حقوق کودکان ، زنان ، فقرا و محرومان ، معلولان و مهاجران  و .... همه کسانی که می خواهند بدون وصل شدن به دیگران ، شخص خودشان را بطور مستقل بحساب آوریم ، در رقابت با دارندگان امتیازات گروهی ، فرقه ای و خانوادگی ، از عرصه کار و فعالیت ، رفاه و اظهار نظر و حتی از عرصه دادخواهی و رسیدگی به جرائم نیز صدمات غیر قابل جبران می بینند . 

عدم پذیرش اصل حق در برابر وظیفه را در کشورهای آسیایی می توان در بعد ملی در مورد نحوه دریافت مالیات دید . در این کشورها نظام مالیاتی قادر به اخذ مالیات از قدرتمندان سیاسی و اداری و افراد بانفوذ نیست و اگر هم باشد ، این حق را بطور کامل و صحیح نمی تواند انجام دهد و میزان فرار مالیاتی بسیار وسیع است . در حالیکه کارمندان و اقشار آسیب پذیر برای حفظ حداقل درآمدشان باید مالیات کامل را بپردازند . جالب این است که در نظام مالیاتی کشورهای با اقتصاد پیشرو ، نه تنها عدالت مالیاتی بطور کامل اجرا می شود ، بلکه دولت در قبال حق دریافت مالیات وظیفه تامین مخارج خدمات عمومی را بر عهده دارد و شهروندان هم چون مالیات کامل می پردازند ، در صورت نقص یا کمبود خدمات عمومی حق اعتراض را برای خود مسلم می دانند . 

در مقایسه ، در جواع شرقی ،  مردمی که مالیات می دهند ، نه تنها از هیچ خدمتی برخوردار نیستند ، اجازه اعتراض به کمبود خدمات عمومی را هم ندارند . البته آن ها که مالیات نداده اند از همه حقوق برخوردارند و هیچ وظیفه ای هم ندارند . درست مثل همه امتیازات دیگری که بدست می آورند بدون آنکه وظیفه ای در قبال داشتن آنها بر عهده داشته باشند .  


اصالت اصل و نسب

دزد دوم را مولوی با عنوان شریف معرفی می کند . لقبی که سادات( نوادگان پیامبر (ص) ) با آن از غیر سادات شناخته می شدند . این دزد را جناب مولانا با صفت ضد شریف "بد" می نامد و از او می پرسد که کدام شرف نبوی به تو اجازه دزدی داده است ؟ و کدام فعل تو ادعای شرف نبوی ات را اثبات می کند ؟ چگونه نواده پیامبر با دزدان همکار شده و بی اجازه وارد ملک دیگری شده است ؟ 

درواقع از ادعای او بر علیه خودش استفاده و او را از باغ جان و جهان بیرون می کند . اما جوامع شرقی به این آفت بشدت آلوده اند و آسیب های اجتماعی فراوان از آن با عنوان امروزی ( پارتی بازی ) می بینند . 

هیچ یک از آیات و احادیث اسلامی بر تبعیض قومی و طایفه ای و .....دلالت ندارند . شایسته سالاری در ایران باستان از راه مشاهده فره ایزدی در شخص که حاصل نیکی اندیشه و عمل و گفتار فرد بوده احراز می شده و در دین اسلام از راه کسب سه فضیلت :1) علم و دانش  ، 2) تقوی و 3)مجاهدت در راه حق بدست می آید . 

جوامع شرقی که در آن ها طایفه مسلط معیارتصدی امور است همه این معیارها را پشت سر نهاده و بجای آن ها شرف نسب یا وابستگی قومی را می نشانند . و عضو ناکارآمد طایفه خودی را بر عضو شایسته طایفه غیر خودی ترجیح داده روند تخریب سازمان اجتماعی را بنا کرده ، مسیر رشد جامعه را می بندند . 

در عصر ما کشورهای پیشرفته با معیار نهادن قانون ،  راه های این آفت را تا حدود زیادی بسته و با افزایش میزان انتصاب شایستگان، راه پیشرفت را بسرعت طی می کنند . در این کشورها دو اصل مهم ضامن پیشبرد امور است : 

اول : قانون بد بهتر از بی قانونی است . 

دوم : حق دربرابر وظیفه کسب  می شود .

 تا وقتی قانون بهتری مصوب نشده عمل به قانون بد برای حفظ جامعه ضروری است . و بد بودن قانون ناقض عمل به آن نمی باشد . 

همه دربرابر قانون برابرند و هیچ نسبت قومی و فامیلی یا فرقه ای و ... مانع اعمال برابر قانون نمی شود . 

 

کوته نظری

پیامدهای جدی نبودن مثل نتیجه هر وضعیت دیگری به خود شخص یا خود جامعه برمی گردد  . اولین شاخصه عدم جدیت در میان مردم کوته نظری است . 

این عبارت برای بیان شرایطی بکار می رود که در آن فرد ازتفکر در مورد آینده دور و برآورد نتایج دراز مدت می گریزد و فقط در پی مقاصد آنی است . 

البته خود این خصلت حاصل سست بودن پایه های اقتصادی و اجتماعی جامعه است که با عدم ثبات خود ، زمینه عدم اعتماد به آینده را فراهم می سازند . 

در ایران ، جریان مداوم حمله و غارت تاتار و مغول و یونانی و عرب به نهادینه شدن این خصلت کمک کرده و روحیه فرصت طلبی بطرز ذاتی در نسل های پی در پی تقویت یافته است . شرایط عدم اطمینان عوارض بسیار دیگر هم دارد که باید در جایی دیگر به آن ها بپردازیم . 

یکی از نتایج دید کوتاه مدت ، نپرداختن به جزئیات و سرسری بودن آموزه های فکری است . اقبال لاهوری در کتاب سیر فلسفه در ایران ، اکتفا کردن فیلسوفان ایرانی به کلیات را در مقایسه با فلاسفه هند ، یکی از دلایل پیدایش تفکرات تلفیقی در ایران می داند . 

همچنین کاتوزیان در جامعه کوتاه مدت بر مسائلی از جمله عدم شکل یابی سرمایه داری کارآمد و توسعه نیافتن صنعت و کلا دست نیافتن به توسعه مستمر و پیگیر تاکید می کند . 

عدم امکان هدف گذاری های بلند مدت در مقیاس اجتماعی موجب کوچک شدن آرزوها و در نتیجه کاهش یافتن میزان همت و خواست درونی و اکتفا به کمترین ها می شود . همانکه اغلب به دلیل آن ، مستبد ملت را نجیب می نامد . 

دید کوتاه مدت است که دانشمند زا به دزدی و همکاری با دو دیگر دزد واداشته و با فراموش کردن موقعیت خود ، به کاری فرومایه پرداخته و البته جناب مولانا که دیدی ابدی به جهان داشته قادر به درک فاجعه بوده است .

نمودهای صوری این مسئله را در میان مردم می توان در شیوع سریع اخبار نادرست ، عدم تمایل به گفتگو های علمی و وقوع جدل های شخصی بجای بحث های گروهی مشاهده کرد .  

عواقب سطحی نگری بیش از این هاست و در مجالی دیگر به این مسئله بازخواهیم گشت . برویم سراغ دزد دوم : تاکید بر اصل و نسب  

دزد اول : سطحی بودن

وقتی برای اولین بار اهمیت جدی گرفتن کارها و جدی بودن مسائل حیات را از زبان مرحوم علامه محمد تقی جعفری شنیدم ، تعجب کردم . چون همیشه فکر می کردم در دنیای عرفان و معنی گرایی اساسا امور دنیوی اهمیتی ندارند و اصلا نباید جدی گرفته شوند . اما با توضیحاتی که آن بزرگوار در خصوص عواقب سهل انگاری ارائه کردند ، از خوابی چندین ساله برخاستم . 

آری ! سطحی بودن همان آفتی است که مولوی آن را برای دزدی که با نام دانشمند به باغ وارد شده بود ، معرفی می کند . باغبان جان که خرد و عقل است ، از آن دزد می خواهد برای دفاع از خود توضیح دهد که این چه علمی است که او را مجاز به زیرپا گذاردن حقوق صاحب باغ کرده و او را به مشارکت با دو دزد دیگر واداشته ؟ 

و چون آن دزد ، اصلا دانشمند نبوده ، نمی تواند از خود دفاع کند و لاجرم از باغ بیرون می شود . 

در مقیاس جمعی ، این معضل به شکل پرگویی های بی ملاحظه در خصوص همه مسائل از سوی هرکس و در همه جا دیده می شود . در ابتدایی ترین شکل ، در خصوص مسائل سیاسی ، اقتصادی ، هنری و..... همه جا  و همه کس نظر می دهند . 

در سطوح بالاتر ، افراد بی تخصص در زمینه های تخصصی اظهاز نظر می کنند ، به مقامات تخصصی منصوب می شوند و در سطح جهانی وارد مذاکرات تخصصی می شوند . 

در پی رفتارهای فردی ، ساختار جمعی به سمت بی ارزش دیدن تخصص و همه کاره شدن همه سوق می یابد و در نهایت افراد دقیق و صاحب نظر به انزوا کشیده شده و تدریجا از برنامه زندگی اجتماعی خارج می شوند . 

نمودهای این تنزل اهمیت تخصص را علاوه بر حذف شایسته سالاری از نظام ارجاع کار ، می توان در مهاجرت گسترده صاحبان تخصص و تفکر دید که بمانند همه فجایع اجتماعی دیگر ، وقتی زیاد تکرار شد ، قبح و زشتی و مضرات آن بحدی نادیده می شود ، که همین مضرات بعنوان اموری بایسته و حتمی جامعه مورد اغماض قرار می گیرند . 



ما و مولوی

مولوی در دفتر دوم مثنوی داستان ورود سه دزد به باغی را بیان می کند که در یک بیت به معرفی آنها می پردازد . در مصراع اول عناوین ظاهری و در مصراع دوم خصایص باطنی آن سه دزد را چنین شرح می دهد : 

هم فقیه و هم شریف و صوفئی      هر یکی شوخی ، بدی ، لا یوئفئی 

از آنجا که مولوی از همه موارد جهان هستی هر دو وجه ظاهری و باطنی را استنباط می کند ، اینجا نیز با رمز گشایی از شخصیت های داستان ، به نتایج جالبی می رسیم . فراموش نکنیم آن بزرگ ، همه چیز را در مقیاس های فردی و اجتماعی صادق دانسته و خواننده را در هردو مقیاس دعوت به تفکر می فرماید :

باغ : وجود فرد ( مقیاس فردی)      اجتماع ( مقیاس جمعی )  

باغبان : شخص مورد هجوم            مدیران جامعه

دزد : آسیب های اخلاقی              آسیب های اجتماعی 

نکات کلیدی : 

اول :دزدان پیش از باغبان وارد باغ شده اند و باغبان با دیدن آنها در فکر تدبیری برای بیرون راندنشان است .

دوم : باغبان با دیدن دزدان و محاسبه تعداد آنها در پی یافتن راهی است که جنگی نابرابر را بر خود تحمیل نکند سوم : از آنجا که هرسه بدون اطلاع و اجازه باغبان وارد باغ شده اند ، عناوین ظاهری آنها نمی تواند مصداق واقعی شخصیت شان باشد . 

چهارم : باغبان با دلایل مبتنی بر ادعاهای خود آنها با ایشان روبرو می شود . 

باغبان برای تفکیک آن سه از هم شروع به بازی تفرقه بینداز می کند و هر یک را به بدی دیگری هشدارداده و از شر هر سه خلاص می شود . 

نکته مهم آن سه خصلت هر یک از دزدان است که گریبانگیر جامعه ایرانی و البته همه جوامع به نسبت های کمابیش مشابه است : 

شوخ در مقابل فقیه ، بد در مقابل شریف و لا یئفی در برابر صوفی آمده است . 

شوخ بمعنای سطحی نگری و جدی نبودن ، شریف به مدعی اصل و نصب و صوفی به مدعی راستگویی گویند